شب های روشن




۳۶۵ روز از من باز هم گذشت.یکسال من بزرگتر شدم نمی دانم دران توانستم (بزرگ) شوم یا نهتوانستم همانی باشم که دوست دارم یا نه. شایدآنطوری که می خواستم باشم  نبودم ولی به چشم برهم زنی یک ســــــــــال گذشت.  روزهایی که قهقهه زدم از ته دل و لبخند زدم، و شب هایی که اشک ریختم و دلم شکست و فریاد زدم روز هایی که دلی بدست اوردم و عشق ورزیدم، و روزهایی که دلی شکستم و … روزهایی که دویدم تا برسم ، و شب هایی که خوابیدم و بیخیال شدم از رسیدن روزهایی که فکر کردم دنیا منم و من؛ نیاز به هیچ دست و دامنی نیست و بعد دنیا چرخید؛ گیر چرخ گردون افتادم؛ فهمیدم دنیا گرداننده دارد و دست به دامنش شدم روزهایی که دوست داشتن را در رویاهام زمزمه کردم و عشق فریاد زدم؛ و روزهایی که پشت چشم نازک کردم و نفرت بالا اوردم!!

چندروز مونده به تولدم خیلی چیزهارو از دست دادم.

از جمله پدر بزرگوارم

خدایا خدایا

دلم هوای دیروز رو کردم هوای کودکی ام.

دلم می خواد مثل دیروز قاصدکی بردارم وارزوهام رو بدست بسپرم

دلم می خواد دفتر مشقم رو باز کنم ودوباره تمرین کنم الفبای زندگی رو

در پایان

می خوام خط خطی کنم تمام اون روزایی که دلم شکستم ودلمو شکستن

خدا کنه امسال روسفید باشم وصفحه ام رو کم غلط تحویل بدم.

انشاءالله



آخرین مطالب
آخرین جستجو ها